زندگی بهاری

بهار جون حدود دو ساله بودی که یادت دادم بعضی چیزها خصوصیه و نباید دیگران هم از اون استفاده کنن.  یه روز مامانی عمو مجید خونه ما بود. بنده خدا رفت که از توالت فرنگی استفاده کنه. آبروشو بردی . بلند بلند صدام کردی و گفتی: مامان، مامان، مامانی داره تو لگن شما جیش می کنه!!! ...

بهار جون دو ساله که بودی یه بار برات کتاب موجود زنده را می خوندم اینکه موجودات زنده نفس می کشن. بعد پرسیدم خوب موجود زنده دیگه مثل چی؟ تو گفتی مثل خونه.   با تعجب گفتم خونه؟!!! گفتی بله خونه هم نفس می کشه.   گفتم چطوری؟ جواب دادی از اونجا و دریچه کولر را به من نشون دادی. خیلی حال کردم. ...

هوا گرم شده بود و تو عرق کرده بودی.  داشتم با دست بادت می زدم که نگام کردی و گفتی: من کبابم بادم می زنی؟؟؟؟؟ یکی نیست بگه آخه بچه دو سال و نیمه این حرفها!!!!!!!!!! ...