اگه بچه می خواین.....
بهار جون خرداد امسال 1391 رفته بودیم شمال. تازه رسیده بودیم. بعد از 10 ساعت رانندگی و خستگی توی راه و چیزای دیگه که نمی خوام بنویسم، رفتیم رستوران غذا بخوریم. تو هی با قوطی دوغت بازی می کردی واین کار منو عصبانی کرد.دوغ راازت گرفتم و گذاشتم اون طرف. این کار من بهت برخورد و با ناراحتی گفتی: اگه بچه می خواین که منم ،همینه!!! اگه هم بچه نمی خواین که من می رم بچه یکی دیگه می شم شما بچه نداشته باشین. اونقدر جدی بودی که جرات نمی کردیم چیزی بگیم اما دیگه نتونستم جلوی خنده مو بگیرم از این تفکر فلسفی ات. تو باز هم به من یادآوری کردی که بابا من بچه ام چرا انتظار دارید مثل بزرگترها رفتارکنم!!!!! ...