تو تنها نیستی
ا ز شیرین زبونی های تو هرچی بگم کم گفتم. دیروز داشتم میبردمت کلاس زبان. تازه از مهد برگردونده بودمت و بعد از دوش گرفتن کلاس زبان داشتی و بعدش هم وقت آرایشگاه داشتی و دست آخر هم قرار بود بریم خونه مامانی. تو گفتی: مامان، خسته میشی اینهمه منو کلاس میبری و آرایشگاه و... اگه منو دنیا نمی آوردی، کمتر خسته میشدی. گفتم مامان جون خسته میشم اما دوست دارم تو را به کلاس و جاهای دیگه ببرم. اگه تو نبودی من تنها بودم. تو گفتی: نه تنها نبودی، پدر باهات بود. برات توضیح دادم که پدر که نمیتونه دختر من باشه، کلاس زبان ببرمش، آرایشگاه ببرمش و ... کلی به این حرفا خندیدی و احساس کردم توهم تونستی حس منو درک کنی و بدونی که چقدر با ...